دانشـنامه موضوعی علوم قـرآن و حدیث

موضوعات مطالب

در سوره حج آن مراحل را تفسیر فرموده است که ببینید شما آفرینش‏هایی پی در پی داشته‏اید و در هر مرحله‏ای خدا بوجود می‏آورد،آفرینشی از پی آفرینش دیگر و فعلیتی از پس فعلیت دیگر به شما می‏بخشد:

مرحله‏ ی نخست: از خاک به نطفه.

مرحله ‏ی دوم: از نطفه به علقه.

گفته‏ اند که علقه را به مناسبت‏«حالت‏بستگی‏»آن،علقه می‏گویند،برخی نیز گفته‏اند چون نطفه در این مرحله به شکل زالوست،به آن علقه که به معنای زالو نیز هست،گفته‏اند،برخی دیگر گفته‏اند:نطفه در رحم ابتدا حالت استقرار ندارد،در مرحله‏ی علقه چون بدیواره‏ی رحم می‏چسبد،بدین نام،نامیده شده است. و برخی دیگر می‏گویند:چون به صورت‏«خون بسته‏»در آمده است علقه می‏گویند.به هر حال،آنچه مسلم است،پس از مرحله‏ی نطفه،مرحله‏ای‏ست که به آن علقه می‏گویند و پس از آن که مصداق آن را دریافتیم،به وجه تسمیه‏ی آن نیازی نداریم.

مرحله‏ ی سوم: مضغه.

مفسرین گفته‏اند از ماده‏ی مضغ( جویدن)است زیرا در این مرحله، مانند گوشت جویده شده است. اما آنچه بیشتر نیاز به توضیح دارد تعبیر«مخلقه‏»و«غیر مخلقه‏»است.بی‏شک منظور این نیست که هر انسانی هم از مضغه‏ی مخلقه و هم از غیر مخلقه،آفریده می‏شود،بنابر این چنین نیست که این دو،دو مرحله‏ی پیاپی برای مضغه است،بلکه منظور این است که مضغه در مرحله‏ی تکامل خود به دو قسم تقسیم می‏گردد:گاه به صورت مخلق در می‏آید و گاه نه و ساقط می‏شود و به مرحله‏ی بعدی یعنی جنین نمی‏رسد.به هر حال،پس از مضغه،گاهی جنین به حدی می‏رسد که اعضاء آن معلوم است و تصویر پیدا می‏کند که در آنصورت مخلق است و گاهی در همان حد قبل از تصویر ساقط می‏شود که در اینصورت غیر مخلق است در بعضی از آیات نیز،مرحله‏ی پیدایش‏«عظم‏»(استخوان)را ذکر فرموده است که آن هم،منطبق بر همان مرحله‏ی تسویه می‏شود.

مؤمنون/14-12: و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طین ثم جعلناه نطفة فی قرار مکین.ثم خلقنا النطفه علقة فخلقنا العلقة مضغه فخلقنا المضغة عظاما فکسونا العظام لحما ثم انشاناه خلقا آخر... در این آیه،به جای مخلقه و غیر مخلقه،تعبیر فرموده است که مضغه تبدیل به عظام می‏شود و روی عظام،گوشت رویانده می‏شود.

ثم انشاناه خلقا آخر

برخی احتمال داده‏اند که‏«انشاناه خلقا آخر»دنباله‏ی همان عظم و لحم است ولی برخی دیگر تاکید دارند که منظور دمیدن روح است و نه تنها این موضوع بلکه اتحاد روح و بدن و اینکه روح جسمانیه الحدوث است،نیز استفاده می‏شود. مؤمن/67: هو الذی خلقکم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم یخرجکم طفلا ثم لتبلغوا اشدکم ثم لتکونوا شیوخا و منکم من یتوفی من قبل و لتبلغوا اجلا مسمی و لعلکم تعقلون . این تعبیر«و لعلکم تعقلون‏»،همچنان شبیه به‏«لنبین لکم‏»در آیه پنجم از سوره حج است که قبلا اشاره کردیم.یعنی این کارهای ما حکمتهایی دارد که باید درباره‏ی آنها بیندیشید و عقلتان را بکار اندازید و از آن هم برای خداشناسی و هم معاد و هم بسیار مسائل دیگر،نتیجه بگیرید.گرچه بیشتر آیات در این مورد،متوجه معاد است و استبعادها را درباره‏ی آن رد می‏کند. 

ســــمانه حســــن

آیاتی داریم که می‏فرماید:خدا انسان را آفرید در حالیکه قبلا او چیزی نبوده است:مریم/9: و قد خلقتک من قبل و لم تک شیئا . هنگامی که خداوند به زکریا بشارت فرزند داد و او شگفت‏زده شد،برای رفع شگفتی او، فرمود:خود تو را آفریدیم در حالیکه چیزی نبودی،به تعبیر ساده یعنی:انسان از نیستی آفریده شده است. درباره‏ی کل انسانها نیز می‏فرماید: مریم/67: اولا یذکر الانسان انا خلقناه من قبل و لم یک شیئا . الانسان/1: هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا .

مفاد دو آیه‏ی اول اینست که خدا انسان را آفرید در حالیکه سابقا چیزی نبود و«لا شی‏ء»بود و مفاد آیه‏ی اخیر اینست که چیزی بنام‏«انسان‏»وجود نداشت. در چند آیه،«زمین‏»را منشا می‏داند: هود/61: هو انشاکم من الارض . شما را از زمین پدید آورد. النجم/32: هو اعلم بکم اذا نشاکم من الارض . او که شما را از زمین آفرید بر شما داناتر است. طه/55: منها خلقناکم و فیها نعیدکم . شما را از زمین آفریدیم و دوباره بدان باز می‏گردانیم. نوح/17: و الله انبتکم من الارض نباتا . و خدا شما را از زمین رویاند. تعبیر استعاری‏ست‏یعنی همانطور که گیاه از مواد زمینی می‏روید و رشد می‏کند و حیات گیاهی می‏یابد،شما نیز همین مواد زمین بوده‏اید که خدا به شما حیات بخشید، خست‏یک‏«اسپرم‏»بوده‏اید و خدا شما را به صورت انسانی کامل آفرید.یا هنگامی که خاک بودید و خدا در آن خاک،روح دمید و به صورت حضرت آدم در آمد،اینهم رویاندن از زمین محسوب است.مشابه این آیات،آیاتی‏ست که منشا پیدایش انسان را«تراب‏»می‏داند که باز بخشی از زمین است: کهف/37: اکفرت بالذی خلقک من تراب حج/5: فانا خلقناکم من تراب . روم/20: و من آیاته ان خلقکم من تراب . فاطر/11: و الله خلقکم من تراب .غافر/67: هو الذی خلقکم من تراب . آل عمران/59:ان مثل عیسی عند الله کمثل آدم خلقه من تراب .

در چهار آیه،منشا پیدایش انسان،«صلصال‏»ذکر شده است: حجر/26: و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حما مسنون . حجر/28: و اذ قال ربک للملائکة انی خالق بشرا من صلصال من حما مسنون . حجر/33: قال لم اکن لاسجد لبشر خلقته من صلصال من حما مسنون . الرحمن/14: خلق الانسان من صلصال کالفخار .

در مورد صلصال،مفسران بحثهایی بسیار کرده‏اند که نتیجه‏ی قطعی از آنها بدست نمی‏آید. آنچه قاطعا می‏توان گفت اینست که صلصال یعنی:گل خشک.گواه این مطلب آنست که قرآن در سوره‏«الرحمن‏»آنرا به‏«فخار»تشبیه می‏کند و فخار یعنی سفال و گل پخته.

حما مسنون:گل سرشته

در آیات سوره‏ی حجر،علاوه بر صلصال،از حما مسنون نیز،یاد می‏کند. در مورد هر یک از کلمات حما و مسنون،بحثهای لغوی بسیار شده است: حما را برخی لایه‏ای می‏دانند که پس از ته‏نشین شدن سیل،روی زمین می‏ماند.و برخی گفته‏اند لجن یا گل سیاه و کبود است. درباره‏ی مسنون:برخی گفته‏اند که منظور گل بد بوست(سن الماء تغیر رائحته).پس بمعنی لجن بدبو می‏شود.بعضی با گواه آوردن مواردی از استعمالات مشابه در عربی،آنرا به معنای‏«قالب‏»ریزی شده دانسته‏اند و برخی نیز گفته‏اند«سن‏»یعنی پرداخت کرد و صیقل داد. شاید وجه بهتر و نزدیکتر این باشد که بگوییم:گل را وقتی کاملا مالش دهیم‏چنانکه چسبناک شود و صیقل یابد،و سرشته گردد و زبری آن از میان برخیزد،به آن مسنون می‏گویند.با سفال هم تناسب دارد زیرا گلی که با آن سفال می‏سازند،از همین نوع است. پس:از مجموعه‏ی این دسته آیات چنین برمی‏آید که گلی سرشته و خشک،ماده‏ی نخستین آفرینش انسان بوده است.

طین، خاک

دسته‏ای از آیات،ماده‏ی نخستین را،گل می‏گوید: انعام/2: هو الذی خلقکم من طین . اوست آنکه شمایان را از گل آفرید.». سجده/7: و بدا خلق الانسان من طین . آفرینش انسان را از گل آغازید. صافات/11: انا خلقناهم من طین لازب . ما آنان را از گل چسبناک آفریدیم. اعراف/12: خلقتنی من نار و خلقته من طین مرا از آتش و او را از گل آفریدی. اسراء/61: قال ءاسجد لمن خلقت طینا . آیا بر آنکه او را از گل آفریدی سجده بگزارم؟

 آب

 فرقان/54: و هو الذی خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا . پیشتر نیز اشاره کردیم که این آب،قابل دو تعبیر است: 1-آب به اصطلاح عرفی:در این صورت جزء آیاتی است که موجودات زنده را از آب می‏داند:نور/45: و الله خلق کل دابة من ماء . انبیاء/30: و جعلنا من الماء کل شی‏ء حی . 2-نطفه و احتمال قوی‏تر هم همین است که مبدا نزدیکتر یعنی نطفه منظور است و گواه، آیاتی‏ست که از نطفه به‏«ماء مهین‏»و یا«ماء دافق‏»تعبیر کرده است: مرسلات/40: الم نخلقکم من ماء مهین . سجده/8: ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین . الطلاق/6-5: فلینظر الانسان مم خلق،خلق من ماء دافق . پس اطلاق‏«ماء»بر نطفه،در قرآن،ناآشنا نیست،و بعید بنظر نخواهد آمد اگر منظور از«ماء»در آیه‏ی و جعل من الماء بشرا ،نطفه باشد. نطفه دسته‏ی دیگر از آیات منشا آفرینش آدمی را تنها نطفه می‏داند: نحل/4: خلق الانسان من نطفة . یس/77: او لم یر الانسان انا خلقناه من نطفه . دهر/2:انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج . عبس/19: من نطفة خلقة فقدره . القیمة/37: الم یک نطفة من منی یمنی . النجم/46: من نطفة اذا تمنی . واقعه/58: افرایتم ما تمنون . در بعضی آیات تراب و نطفه،با هم یکجا آمده است: حج/5: فانا خلقناکم من تراب ثم من نطفة .فاطر/11: و الله خلقکم من تراب ثم من نطفة . غافر/67: هو الذی خلقکم من تراب ثم من نطفة . کهف/37:اکفرت بالذی خلقک من تراب ثم من نطفة . در مورد این آیات،دو وجه به نظر می‏آید:

 1-مراحل آفرینش هر فرد،جدا مورد نظر است،یعنی خاک است که به مواد غذایی و مواد غذایی به نطفه تبدیل می‏شود،پس خاک مبدا نطفه و نطفه مبدا انسان است.

 2-چون حضرت آدم از خاک است و هر انسانی در آفرینش منتهی به آدم می‏شود پس مبدا آفرینش آدم،مبدا آفرینش دیگران نیز خواهد بود. برخی از آیاتی که درباره‏ی منشا آفرینش انسان بحث کرده است اختصاص به حضرت آدم دارد. یعنی یا تصریح شده و یا از سیاق آیه بدست می‏آید: آل عمران/59: ان مثل عیسی عند الله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون .در اینجا صراحت دارد،البته نه به این معنا که خلقت دیگران از خاک را نفی کند ولی نظر اصلی آن،در مورد آدم است نه دیگران،در مورد دیگران نه نفی می‏کند و نه اثبات. و اینک آیات: اسراء/61: قال ء اسجد لمن خلقت طینا . ص/76: خلقتنی من نار و خلقته من طین .اعراف/12: خلقتنی من نار و خلقته من طین . حجر/33: لم اکن لاسجد لبشر خلقته من صلصال من حما مسنون . حجر/26: و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حما مسنون . حجر/28: انی خالق بشرا من صلصال من حما مسنون فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین . الرحمن/14: خلق الانسان من صلصال کالفخار . سجده/7 و 8: و بدا خلق الانسان من طین،ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین .

نسل همواره به موردی گفته می‏شود که موجودی زنده از موجود زنده‏ی دیگری بوجود آید، اگر موجود زنده‏ای از موجود بیجانی خلق شود،به آن‏«نسل‏»نمی‏گویند.بنابر این نمی‏گویند حضرت آدم از نسل خاک است‏با اینکه به اعتقاد ما آدم از خاک بیجان آفریده شده است. آیه می‏فرماید:نسل انسان از نطفه است.اگر خود حضرت آدم نیز از نطفه بود،تکیه روی نسل،وجهی نداشت.پس کاملا روشن است که آیه در مقام تفصیل است.یعنی هم آفرینش انسان نخستین را یادآوری می‏شود که از خاک است و هم سایر انسانها را که از نطفه است. آیات دیگر در همین مورد: حج/5: یا ایها الناس ان کنتم فی ریب من البعث فانا خلقناکم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة مخلقة و غیر مخلقة لنبین لکم و نقر فی الارحام ما نشاء الی اجل مسمی ثم نخرجکم طفلا ثم لتبلغوا اشدکم و منکم من یتوفی و منکم من یرد الی ارذل العمر لکیلا یعلم من بعد علم شیئا . 

ســــمانه حســــن

در حدیثی که شیعه و سنی روایت کرده‌اند و در شیعه در کتاب اصول کافی آمده است کهاِنًّ الله َتَعالی خَلَقَ المَلائکة وَ رَکَبَ فیهِِمُ العَقلَ وَ خَلَقَ البَهائِمَ وَ رَکَبَ فیهِمُ الشَّهوَةَوَ خَلَقَ الاِنسانَ وَ رَکَبَ فیهِ العَقلَ وَ الشَّهوة : خداوند متعال فرشته را آفرید و او را از عقل محض ساخت و حیوان را آفرید و او را از شهوت محض ساخت و انسان را آفرید و در انسان این دو رایعنی سرشت فرشته و سرشت حیوان را با یکدیگر ترکیب کرد و از او انسان آفریده شد. این ترکیب انسان به تعبیر حدیث از جنبه فرشته‌ای و جنبه حیوانی، قهراً در انسان دو گرایش متضاد به وجود آورده، گرایشی رو به بالا و گرایشی رو به پائین، گرایشی آسمانی و گرایشی زمینی، آنگاه خدا به انسان عقل و اراده داده است و او را در میان این دو راه مختار کرده است.

درباره‏ی آفرینش انسان، آیات قرآن، از جهاتی، اختلافاتی داردبرخی از این آیات در مورد آفرینش نخستین انسان است.طبعا هنگامی که مبدا نخستین انسان روشن شد،مبدا وجود همه‏ی انسانهای دیگر نیز از جهت تاریخی روشن می‏شود.یعنی اگر بگوییم آدم از گل آفریده شده است،صحیح است که بگوییم همه‏ی انسانها از خاک آفریده شده‏اند،این به یک اعتبار است. به اعتبار دیگر،همه‏ی انسانها،جداگانه لحاظ می‏شوند و البته این لحاظ،لحاظ اول را نفی نمی‏کند. یعنی بگوییم:هر انسانی از نطفه آفریده شده و نطفه از مواد غذایی و مواد از وشت‏حیوانات و میوه‏ها و درختان و مواد معدنی و اینها،همه به زمین باز می‏گردد، پس مبدا آفرینش هر انسانی را،صرفنظر از اینکه می‏توان به اعتبار انسان نخستین،از خاک دانست،به اعتبار تک تک آنها ازین جهت هم،می‏توان. برخی آیات تنها در مورد شخص حضرت آدم است و برخی دیگر ممکن است کلیت داشته باشد و در مورد همه‏ی انسانها بکار رود: حجر/29: انی خالق بشرا من صلصال من حما مسنون،فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین . ص/72: انی خالق بشرا من طین،فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین .

کاملا روشن است که شخص خاص یعنی حضرت آدم منظور است زیرا در آنجا که ابلیس می‏گوید:«لاحتنکن ذریته‏»اگر همه‏ی انسانها منظور بودند،دیگر«ذریته‏»نمی‏گفت.پس در اینمورد،«بشرا»اسم عامی است که مورد استعمال آن،یک فرد است و این استعمال یعنی کاربرد اسم عام برای اطلاق به فرد،«حقیقت‏»است نه‏«مجاز»زیرا خصوصیت آن مصداق در این اطلاق،ملحوظ نیست. وقتی خدا می‏فرماید: انی خالق بشرا و مقصود از این بشر،حضرت آدم باشد،این مجاز،نیست.همینطور است وقتی می‏فرماید: بقره/30: انی جاعل فی الارض خلیفه .

انسان از چه آفریده شده است؟

هنگامی که قرآن،مبدا پیدایش انسان را ذکر می‏کند،نخست،اختلافی به نظر می‏آید: یکجا می‏فرماید از آب خلق کردیم: فرقان/54: و هو الذی خلق من الماء بشرا . جای دیگر می‏فرماید از آب جهنده: طارق/6: خلق من ماء دافق . جایی دیگر از نطفه و... ولی وقتی دقت کنیم می‏بینیم،اختلافی در بین نیست: نطفه و ماء دافق و ماء،همه‏«آب‏»است و قابل جمعند و هر یک از جهتی اطلاق شده است.و از اینجا،نیز،بدست می‏آید که‏«ماء»در اصطلاح قرآن منحصر به همان ماده‏ی ویژه‏ای که از ترکیب اکسیژن و ئیدروژن بدست می‏آید و خاصیت‏یونیزاسیون دارد،نیست،بلکه اصطلاحی‏ست‏با گستره‏ی وسیع که شامل نطفه هم می‏شود.ماء دافق بسیار روشن است که چیزی جز نطفه نیست.ما در اصطلاح رائج‏خود بر آن‏«ماء»اطلاق نمی‏کنیم،مگر آنکه قیدی همراه آن بیاوریم ولی به هر حال آن است که‏«ماء»بر آن اطلاق شود،تقریبا می‏توان گفت که:«ماء»در این موارد،به معنای مایع است،اما آیا اطلاق مجازی‏ست‏یا حقیقی، بحث دیگریست. می‏توان گفت ماء در اصل لغت وضع شده است‏برای مایع سیال خاصی مرکب از ئیدروژن و اکسیژن ولی از باب توسع-که نوعی مجاز است-به هر مایعی اطلاق شده است. اما چیزی که بیشتر منشا توهم اختلاف می‏شود،تعبیرات:تراب،طین،حما مسنون،صلصال و امثال آنهاست.می‏گوییم: این تعبیرات هم،قابل جمع است:خاک با افزودن آب‏«طین‏»( گل)می‏شود،وقتی آبش کم شود و خشک گردد«صلصال‏»می‏گردد و به گل و لای کنار جوی و دریا«حما»اطلاق می‏شود،وقتی چسبنده باشد: صافات/11: طین لازب . نام دارد و باری،همه‏ی اینها از«تراب‏»است. چیزی که می‏ماند اختلاف بین دسته آیاتی‏ست که بر«ماء»تاکید دارد و بین آنها که بر«تراب‏»،اینها چگونه قابل جمع است؟ اشاره به مراحل پیدایش انسان دارد:انسان نخستین تنها از تراب یا طین خلق شده است ولی انسانهای مراحل بعدی از نطفه آفریده شده‏اند.پس به سایر انسان‏ها نیز به لحاظ مبدا می‏توان گفت از تراب و به لحاظ مبدا قریب،از نطفه،آفریده شده‏اند. 

ســــمانه حســــن

دیدگاه سوم : 

بسیاری از اندیشوران و دانشمندان بر این عقیده هستند که قرآن کریم کتاب هدایت انسان به سوی خدا و برنامة کلی برای زندگی دنیوی انسان که سازندة معنویتی پربار و آخرتی آباد است ـ می‌باشد. به عبارت دیگر قرآن جامع اموری است که مربوط به هدایت انسان (اعم از امور مادی و معنوی) است.

در این دیدگاه چند نکته اساسی وجود دارد:

1. قرآن کتاب «هدایت» انسان به سوی خدا است و این هدف اصلی قرآن است.

2. انسان موجودی تک بُعدی نیست؛ بلکه دارای دو بُعد مادی و معنوی است.

3. قرآن به این ابعاد انسان توجه کرده است و یک برنامه کلی، که شامل سعادت دنیوی و اخروی انسان است، ارایه می‌کند.

4. در قرآن همان‌گونه که به مسایل معنوی و روحی انسان توجه شده است، به مسایل دیگری از قبیل مسایل حکومتی، اقتصادی، حقوقی، تربیتی، علمی و... نیز توجه شده است. در این راستا و در جهت هدایت انسان، حتیّ اشاره‌هایی علمی مطابقِ واقع، به صورت مثال‌هایی مانند حرکت زمین، خورشید، زوجیت گیاهان و.(6) آمده است، هم‌چنان که داستان‌های واقعی و قصه‌هایی از امت‌های پیشین نیز بیان شده است.  

5 . قرآن کتاب شیمی. فیزیک و علوم دیگر نیست واین اشاره‌های علمی، حقوقی و... هدف فرعی قرآن است، نه هدف اصلی آن. یعنی از آنجا که در فرهنگ اسلامی، دنیا مقدمه و زمینه‌ساز آخرت است، مادیات و زندگی اجتماعی انسان پیوند ناگسستنی با معنویات و نیازهای روحی انسان دارد. بر این اساس توجه به امور دنیایی در راستای رشد علمی و ایجاد عدالت اجتماعی لازم است. به عبارت دیگر، وقتی انسان هدایت بیشتری می‌یابد وبه کمال خود می‌رسد، که از شناخت و معرفت بیشتری برخوردار باشد. و در زندگی سالم، پاک و متعادلی داشته باشد. بنابراین هر چه جامعه‌ عالِم‌تر و پاک‌تر گردد و با عدالت همراه شود، به اهداف اسلام نزدیک‌تر می‌شود. از این رو قرآن به تمام این ابعاد توجه می‌کند و انسان را دعوت به علم، قسط و عدل و دوری از فحشا و منکرات می‌کند و قوانینی را برای حصول این اهداف ترسیم می‌نماید.

6. بیان مسایل اقتصادی، سیاسی، علمی، حقوقی و... در بسیاری از موارد به صورت قواعد کلی است که انسان را به هدایت الهی نزدیک‌تر می‌کند و غالباً قرآن خود را درگیر بیان مسایل جزیی نکرده است، مگر در مواردی خاص، که لازم بوده است. قرآن مواردی را که علم وعقل بشر توانایی درک آن را دارد، به عهده او گذاشته است بنابر این نباید از قرآن انتظار داشته باشیم تا تمام جزئیات نظام‌های سیاسی و اقتصادی متناسب با هر زمان را ترسیم کند. چون هدف قرآن این نیست.این وظیفه متخصصان دینی است که در هر زمان، کلیات متناسب با زمان و مکان را از قرآن استخراج کنند؛ تا متخصصان علوم اقتصاد، حقوقی و... در چارچوب آن قواعد کلی، برنامه‌ریزی‌های مناسب را به عمل آورند.

دلایل دیدگاه سوم :

نظریه و دیدگاه سوم از روح تعالیم اسلام و قرآن برداشت می‌شود و دقت در آیات قرآن آن را به اثبات می‌رساند، در این جا عقیده برخی از صاحب‌نظران را مطرح می‌کنیم.

علامه طباطبایی(ره) در مورد هدف اصلی قرآن در تفسیر آیه (و نزّلنا علیک الکتاب تبیاناً لکل شیء) فرماید:«ظاهراً مراد از «کل شیء» هر چیزی است که به هدایت مربوط باشد، هر چه که مردم در مورد مبدأ و معاد، اخلاق فاضله، شرایع الهیه، قصص و موعظه‌ها احتیاج دارند.» روشن است که منظور ایشان این است که هدف اصلی قرآن، هدایت مردم به سوی خدا است و برخی از این امور مثل شرایع الهیه، اعم از امور دنیوی و اخروی است یعنی در شریعت بیان مطالب عبادی، معاملات، احکام جزایی و... می‌شود. هم‌چنین استاد مصباح یزدی می‌نویسد: «قرآن کتاب انسان‌سازی است و نازل شده است تا آنچه را که بشر در راه تکامل حقیقی (تقرب به خدای متعال) نیاز دارد به او بیاموزد». ان با تذکر این نکته که قرآن کتاب فیزیک، گیاه‌شناسی، زمین‌شناسی و کیهان‌شناسی نیست می‌فرماید: «قرآن در صدد و جایگاه حل مسایل علمی نیست. البته آن چه فرموده باشد حق است و اگر اشاره‌ای به نکته‌ای علمی داشته باشد و به راستی لفظ قرآن بر آن دلالت کند حق است. و جای هیچ حرفی نیست.» 

حال یکی از مواردی که قرآن در مورد آن صحبت کرده است مساله آفرینش و خلقت انسان است . در این نوشتار سعی برآن است که موراد و مراحل آفرینش انسان را بیان کنم تا با توجه به به این مقوله بااهمیت قدرت خداوند متعال را در پرتو رحمت همیشگی او احساس کنیم .

ســــمانه حســــن

دیدگاه دوم :

برخی از صاحب‌نظران بر این نظر هستند: «قرآن برای بیان احکام آخرت و مسایل جنبی آن آمده است».ان، شأن قرآن را بالاتر از آن می‌دانند که دربارة مسایل این دنیای خاکی سخن گوید. اگر قرآن گاهی از مسایل این جهان (اعم از اشاره‌های علمی و تکوینی مثل هفت آسمان ـ حرکت خورشید و... و یا مطالب حقوقی و اجتماعی مثل حدود، ارث، ربا و... و یا هنگامی که از جن، روح و... یاد می‌کند) برای همراهی با فرهنگ زمانه بوده است، نه این که در مقام بیان حقایقی باشد. این‌ها می‌گویند: «معقول نیست که از کتب مقدس دینی، چه قرآن و چه غیر آن انتظار داشته باشیم که در صدد تشریح و حتّی اشاره به چگونگی آسمان و جهان باشند». بر طبق این دیدگاه قرآن وام‌دار مسایل رایج زمان خویش است و «قرآن زبانی دیگر دارد. قرآن در مقام بیان مسایل معنوی و اخلاقی و تربیتی است». کتاب خدا در نهایت انسان‌ها را دعوت می‌کند که قشر و پوستة قرآن را فروگذارند و با عقل خود به حل و فصل همه امور بپردازند.

از ظاهر سخنان این افراد بر می‌آید که قرآن جامع مسایل مربوط به آخرت است و از مسایل دنیوی بیگانه است. هر چند ممکن است که این دیدگاه به طور کامل مورد قبول همه طرفداران این دیدگاه نباشد.از طرفداران این دیدگاه می‌توان به ابواسحاق شاطبی (790 ق) اشاره کرد که به این نظریه تصریح می‌کند. چنین از لازمة سخن برخی از نویسندگان معاصر که می‌گویند اشارات علمی و احکام حقوقی، جزائی و اجتماعی اسلام بازتاب فرهنگ زمانه است همین نظراستفاده می‌شود. از سخن این دسته اخیر چنین برمی‌آید که قرآن در دنیای فعلی قابل اجرا نیست. زیرا احکام آن مربوط به عصر پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ بوده است و در دنیای کنونی انسان باید بر طبق عقل عمل کند. دلایل صاحبان این دیدگاه به طور عمده عبارت‌است از:

1. تأثیر فرهنگ زمانه عصر پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ در قرآن کریم؛ برای مثال قرآن از روح و جن و حدود جزایی سخن گفته است که در میان عرب رایج بوده است.

2. قرآن به زبان قوم سخن گفته است. براین مطالبی که در میان مردم رایج بوده و جزیی از فرهنگ آنان بوده است در قرآن راه پیدا کرده است.

نقد دیدگاه دوم :

همان‌گونه که دیدگاه اول (وجود همه علوم بشری در قرآن) راه افراط را در پیش گرفته بود. این دیدگاه نیز راه تفریط را پیموده است. در حالی که قرآن کتابی معتدل است که، همیشه راه میانه و اعتدال را حفظ کرده است. یعنی هم به دنیا و هم به آخرت توجه نموده است. قرآن نه مانند تورات است که در سراسر آن سخنی از معاد نمی‌گوید و نه مانند انجیل، که همه توجه آن به آخرت معطوف باشد. همان‌طور که در قرآن بیش از 1200 آیه (یک پنجم قرآن) مربوط به معاد است بیش از 750 آیه نیز مربوط به طبیعت و جهان اطراف ماست. بسیاری از آیات قرآن مسایل اجتماعی و حقوقی مثل ولایت، اطاعت از پیامیر ـ صلی الله علیه و آله ـ و جانشینان ایشان، مسایل جنگ و جهاد و دفاع، حرمت ربا، حلال بودن معاملات، حقوق زن و شوهر، مبارزه با مفاسد اجتماعی مانند زنا و موارد دیگر را بیان می‌کند (در دیدگاه سوم به این مطلب بیشتر می‌پردازیم). با این حال آیا می‌توان گفت که قرآن فقط مربوط به مسایل معنوی و آخرتی است؟ اگر این گونه از آیات قرآن را کنار بگذاریم ما شاید مجبور شویم قرآن را نصف کنیم. از طرف دیگر این دیدگاه مستلزم ناقص بودن قرآن است. یعنی قرآن به بُعد معنوی انسان توجه کرده ولی به بُعد مادی انسان و دنیایی که مزرعة آخرت است توجه نکرده است و اما در پاسخ به دلایل و استدلال‌های این گروه باید گفت: «لسان قوم» در لغت و اصطلاح مفسرین به معنای «لغت قوم». یعنی پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ که عرب بوده است به زبان عربی سخن گفته است تا مردم سخن ایشان را زودتر و بی‌واسطه بفهمند. پیامبران دیگر نیز هر کدام به لغت قوم خود سخن گفته‌اند. بنابراین سخن گفتن به «لغت قوم و مردم» مستلزم پذیرش تمام فرهنگ آنان نیست. بلی، قرآن هم‌چون هر کتاب دیگر که به زبان یک ملت نوشته می‌شود از لغت‌ها، تشبیه‌های و کنایه‌های آنها استفاده کرده است. ولی این به معنای پذیرش خرافات و مطالب خلاف علمی آن قوم نیست. اما در مورد «فرهنگ زمانه» باید گفت که قرآن کریم در مورد فرهنگ زمانة عرب معاصر پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ به صورت گزینشی عمل کرده است. یعنی عناصر منفی آن فرهنگ را رد کرده و نپذیرفته است. برای نمونه می‌توان به نفی زنده به گور کردن دختران (تکویر/ 8) و ردّ قانون ظهار که در عرب مرسوم بوده است (احزاب/4) و نفی بت‌پرستی و شرک که عقیده رایج عرب بوده است اشاره کرد. از طرف دیگر قرآن عناصر مثبت فرهنگی عرب را تأیید کرده است. زیرا بسیاری از این عناصر مثبت، ریشه در ادیان الهی مانند دین حنیف حضرت ابراهیم ـ علیه السّلام ـ داشته است. مثل پذیرش مراسم حج. بر این اساس قرآن تابع محض فرهنگ زمانة خویش نبوده است و نمی‌توان گفت احکام قرآنی مثل حدود، حج، حرمت ربا و... را باید گنار گذاشت به دلیل آن که از فرهنگ زمانه عرب ناشی شده است. زیرا همه این‌ها احکام الهی است که در قرآن آمده و از آنجا که اسلام و احکام آن جاودانی است اجرای این احکام نیز برای هر مسلمانی در هر زمان و مکان (مگر در شرایط ضرورت و اضطرار) لازم است. 

ســــمانه حســــن