دانشـنامه موضوعی علوم قـرآن و حدیث

موضوعات مطالب

قرآن کریم، پناهگاهی آسمانی و مأمنی آرام‌بخش و جاودانی است که پناه‌جویانش را از هر بیم و گزندی در امان می‌دارد. در کلام پیشوایان معصوم ما ـ به خصوص امیرمؤمنان حضرت علی ـ علیه السّلام ـ ـ به ویژگی‌هایی از این گنج‌نامة الاهی اشاره شده است که نشان می‌دهد چرا از میان میلیون‌ها و میلیاردها صفحه و صحیفه که در گذرِ زمان، پا به عالمِ اندیشة انسان نهاده‌اند، تنها این نبشتار بی‌هیچ رقیبی بر صدر نشسته است و سروری می‌کند؛ بر هر تیرگی و تاریکی می‌تازد و بی‌دریغ بر همة عالم می‌تابد؛ هیچ کس در تلألؤ آن نمی‌آساید مگر آن‌که به فهم حقیقتی نایل می‌آید یا از خطا و نقصی رهایی می‌یابد. قرآن کریم جلوه‌گاه خداوند و مظهر اسم حکیم حضرت حق است و رشتهی محکمی استکه آدمیان، خود را به مدد آن تا به عرش برشکند و از چاه طبیعت برهند. پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به درآی که صفایی ندهد آب تراب آلوده. امام خمینی می‌نویسد:این کتاب بزرگ الاهی که از عالم غیب الاهی و قرب ربوبی نازل شده و برای استفادة ما مهجوران و خلاصی ما زندانیان سجن طبیعت و مغلولان زنجیرهای پیچ در پیچ هوای نفس و آمال به صورت لفظ و کلام درآمده، از بزرگ‌ترین مظاهر رحمت مطلقة الاهیه است. هیچ جا بهتر از قرآن نیست، هیچ مکتبی بالاتر از قرآن نیست، این قرآن است که هدایت می‌کند ما را به مقاصد عالیه‌ای که در باطن ذات ما توجّه به او هست و خود نمی‌دانیم. گسترش پیام این سروش هدایت در عرصة جهان و مواجهة استوار با مهاجمة کژاندیشان از هر تبار و دیار، مستلزم توجّه جدی به مبحث بنیادین و زیرساز اعجاز است. در این میان، مسئلة مهمی شایان توجّه است که آیا تمامی آیات قرآن حاوی ویژگی اعجاز است یا برخی از آنها؟ آیا هر یک از آیات از جنبه‌ای خاص، حایز صفت اعجاز است یا می‌توان به وجوهی از اعجاز دست یافت که بر تمامی آیات شریفة قرآن نقش بسته باشد و پرتو آن بر تارک تک تک اجزای قرآن بدرخشد؟

پژوهش حاضر، افزون بر پرداختن به پرسش بالا، نگاهی به تنوعِ حیرت‌انگیز وجوه اعجاز قرآن در آرای دانش‌مندان و قرآن‌پژوهان می‌افکند و می‌کوشد موجبات این اختلاف را مورد کاوش قرار دهد. 

ســــمانه حســــن

اشاره :

خداوند متعال در چند آیه از قرآن، مخالفان وحیانی بودن قرآن را به تحدّی فراخوانده است. این دعوت در همان عصر نزول که خداوندگاران شعر و ادب و فصاحت و بلاغت در مهیط وحی جشنواره‌های ادبی برگزار می‌کردند و سروده‌های خویش را به پردة کعبه می‌آویختند، به صدای رسا به گوش همگان رسید؛ امّا هیچ کس بدان پاسخی درخور نداد و بدین سان معجزة آخرین پیامبر بنیان‌های خویش را استوار ساخت. با این حال، گوناگونی آرای قرآن شناسان و قرآن پژوهان در وجه اعجاز قرآن بسی شگفت‌انگیز است، تا جایی که عدّه‌ای به این دیدگاه رسیده‌اند که اعجاز قرآن فراتر از آن است که بتوان چند و چون آن را با زبان آدمی بیان کرد. در این مقاله ضمن بیان معانی لغوی و اصطلاحی اعجاز و انعکاس اختلاف نظرها و حیرت افزایی‌های دانش‌مندان در وجوه اعجاز، به ریشه‌یابی این گوناگونی در بیان وجوه پرداخته شده است. 

ســــمانه حســــن

معجزه باید به گونه‏اى انجام گیرد تا کارشناسان همان دوره به خوبى تشخیص دهند که آن چه ارائه شده به درستى نشانه ما وراى جهان طبیعت و بیرون از توان بشریت است و هیچ گونه ظاهر سازى و رویه کارى در کار نیست و این واقعیت باید براى همیشه محفوظ بماند. لذا انبیا کارهایى انجام دادند که از توان ماهرترین‏کارشناسان آن دوره بیرون بوده تا این که به خوبى این تشخیص صورت گیرد و برای همیشه این برترى و تفوق روشن باشد.از همین رو معجزه اسلام قرآن است که با شیواترین سبک و رساترین بیان و استوارترین محتوا بر عرب آن زمان عرضه شد، در حالى که یگانه مهارت عرب آن‏دوره در زبان و بیان آنان بوده و به خوبى تشخیص دادند که این سخن نمى‏تواندساخته بشر باشد که این گونه آنان را از هم آوردى ناتوان سازد. البته این بلنداى شیوه‏قرآنى-چه از لحاظ نظم و چه از لحاظ محتوا-هم چنان پا بر جا است.

ولید بن مغیره مخزومى که سخن‏ورى نیرومند و از سران بلند پایه و سرشناس‏عرب به شمار مى‏رفت درباره قرآن چنین مى‏گوید: «یا عجبا لما یقول ابن ابی کبشة،فو الله ما هو بشعر و لا بسحر و لا بهذی جنون و ان قوله لمن کلام الله. . . ، آن چه فرزندابن ابى کبشه مى‏سراید، به خدا سوگند!نه شعر است و نه سحر و نه گزاف گویى بى‏خردان، بى‏گمان گفته او سخن خداست. . . ». هم او-موقعى که از کنار پیامبر مى‏گذشت و آیاتى چند از سوره مؤمن را که درنماز تلاوت مى‏فرمود شنید-گفت: «و الله لقد سمعت من محمد آنفا کلاما ما هو من‏کلام الانس و لا من کلام الجن، و الله ان له لحلاوة، و ان علیه لطلاوة، و ان اعلاه‏لمثمر، و ان اسفله لمغدق. و انه یعلو و ما یعلى، به خدا سوگند!چندى پیش ازمحمد صلى الله علیه و آله سخنى شنیدم که نه به سخن آدمیان مى‏مانست و نه به سخن پریان. به‏خدا سوگند!سخن او شیرینى ویژه‏اى و رویه زیبایى دارد. هم چون درختى برومند و سر بر افراشته، که بلنداى آن پر ثمر و اثر بخش و پایه آن استوار است و ریشه‏مستحکم و گسترده دارد. همانا بر دیگر سخنان برترى خواهد یافت و سخنى دیگربر آن برتر نخواهد گردید».

طفیل بن عمرو دوسى که مردى شاعر پیشه و با اندیشه و از اشراف قریش‏به شمار مى‏رفت، عازم خانه خدا گردید. کسانى از قریش به گرد او آمدند تا او را از حضور و شنیدن سخن پیامبر باز دارند، گوید: «محمد صلى الله علیه و آله را در مسجد یافتم و سخن‏او را شنیدم، خوش آیندم آمد. به دنبال او روانه شدم و با خود گفتم: واى بر تو، گوش‏فرا ده، اگر سخن راست گوید بپذیر و اگر نادرست‏بود ناشنیده بگیر. در خانه به‏خدمت او شتافتم و عرضه داشتم: آن چه دارى بر من عرضه کن. او اسلام را بر من‏عرضه کرد و آیاتى چند از قرآن بر من تلاوت نمود، به خدا سوگند!چنین سخنى‏شیوا و جالب نشنیده بودم و مطالبى ارجمندتر از آن نیافته بودم. از این‏رو اسلام‏آوردم و شهادت به حق را از دل و جان بر زبان جارى ساختم‏». آن گاه به سوى قوم‏خود شتافت و سر گذشت‏خود را بر ایشان بازگو کرد و همگى اسلام را پذیرفتند و اویکى از داعیان بلند آوازه اسلام شناخته شد.  
نضر بن حارث بن کلده از سران قریش و تیزهوشان عرب شناخته مى‏شد که باپیامبر اسلام صلى الله علیه و آله دشمنى آشکار داشت. لذا شهادت مانند او درباره عظمت قرآن ونیرومندى آن در پیش رفت دعوت، قابل توجه است. «و الفضل ما شهدت به‏الاعداء، بزرگى همان بس که دشمنان بر آن گواه شوند». او از در چاره اندیشى درباره پیامبر صلى الله علیه و آله با سران قریش چنین گوید: «به خداسوگند!پیش آمدى برایتان رخ داده که تا کنون چاره‏اى براى آن نیاندیشیده‏اید. 
محمد در میان شما جوانى بود آراسته، مورد پسند همگان، در سخن راست‏گوترین‏و در امانت دارى بزرگ وارترین شما بود. تا هنگامى که موى‏هاى سفید در دو طرف‏گونه‏اش هویدا گشت و آورد آن چه را که آورد، آن گاه گفتید: ساحر است. نه به خداسوگند! هرگز به ساحرى نمى‏ماند. گفتید: کاهن است. نه به خدا سوگند!هرگز سخن‏او به سخن کاهنان نمى‏خورد. گفتید: شاعر است: نه به خدا سوگند!هرگز سخن اوبر اوزان شعرى استوار نیست. گفتید: دیوانه است. نه به خدا سوگند!هرگز رفتار اوبه دیوانگان نمى‏ماند. پس خود دانید و درست‏بیاندیشید، که رخ داد بزرگى پیش‏آمد کرده که نباید آن را ساده گرفت‏».

ابو الولید عتبة بن ربیعه، که بزرگ قریش محسوب مى‏شد، روزى با سران قریش در مسجد الحرام نشسته بود. پیامبر اسلام نیز در گوشه دیگر مسجد نشسته بود. عتبه‏رو به اشراف قریش کرده و گفت: «آیا روا مى‏دارید که اکنون محمد صلى الله علیه و آله را تنها یافته بااو سخن گویم، باشد تا او را قانع سازم، او را تطمیع نموده از دعوت خویش دست‏بردارد؟»البته این موقعى بود که امثال‏«حمزة بن عبد المطلب‏»و جمعیت انبوهى به ‏پیامبر اسلام گرویده بودند و روز به روز رو به افزونى بودند!همگى به او گفتند: «اگرمى‏توانى با او سخن گو و به هر گونه‏اى مى‏توانى او را قانع ساز». عتبه نزد پیامبر آمده گفت: «اى فرزند برادر!-عرب را چنین عادت بود که افرادهر قبیله به افراد قبیله دیگر«یا ابن اخى‏»اى فرزند برادر خطاب مى‏کردند- تو داراى‏شرف خانوادگى هستى، ولى چیزى را مدعى هستى که موجب برخورد و تفرقه‏میان قوم خود گردیده است. اکنون گوش فرا ده تا مطلبى را بر تو عرضه دارم!»پیامبرفرمود: «بگو، گوش فرا مى‏دهم‏». عتبه گفت: «اى فرزند برادر! اگر هدف تو اندوختن‏ثروت است، آن اندازه اموال براى تو فراهم مى‏سازیم تا ثروت مندترین مردم قریش‏گردى. اگر تشنه مقامى، تو را رئیس خود مى‏گردانیم. و اگر خواسته باشى تو رافرمان رواى خود مى‏سازیم‏». سپس گفت: «آن که بر تو ظاهر مى‏گردد و چیزهایى باتو زمزمه مى‏کند، خللى است که بر اعصاب تو اثر گذارده، حاضریم تو را با خرج‏خود کاملا مداوا کنیم و از بذل مال در این زمینه دریغ نورزیم. . . »عتبه مى‏گفت وپیامبر کاملا ساکت، به تمام گفته‏هایش گوش فرا داد. آن گاه پیامبر صلى الله علیه و آله به او گفت: «آیااز گفتن مطالب خود پایان یافتى؟»گفت: «آرى‏». فرمود: «پس اکنون به سخن من‏گوش فرا ده‏»عتبه گفت: «با جان و دل آماده‏ام‏» پیامبر صلى الله علیه و آله در این هنگام لب به‏تلاوت قرآن گشود و از ابتداى سوره فصلت‏شروع به خواندن نمود: بسم الله‏الرحمان الرحیم. . . کتاب فصلت آیاته قرآنا عربیا لقوم یعلمون. بشیرا و نذیرا. . .و هم چنان‏ادامه داد و عتبه با تمام وجود گوش فرا مى‏داد، دست‏ها را به عقب سر بر زمین تکیه‏داده، مجذوب تلاوت پیامبر گردیده بود، تا موقعى که به آیه سجده رسید وپیامبر صلى الله علیه و آله سجده نمود. سپس گفت: «اى ابو الولید!شنیدى آن چه را که بر تو تلاوت‏کردم، اکنون این تو و اندیشه خود تا چگونه قضاوت نمایى!»در این هنگام عتبه از حالت جذبه روحى که به او دست داده بود، بیرون آمد و بدون آن که چیزى بگوید به‏سوى دوستانش روانه گشت. او را دگرگون دیدند و میان خود گفتند: عتبه با آن‏حالتى که رفت‏با حالتى دیگر مى‏آید. موقعى که نزد آنان نشست گفتند: «چه خبرآورده‏اى؟»گفت: «آن چه آورده‏ام آن است که سخنى شنیدم، به خدا سوگند!هرگزچنین سخنى شیوا نشنیده بودم، به خدا سوگند!نه شعر است و نه سحر و نه‏کهانت، آن گونه که شما مى‏پندارید. اى گروه قریش!از من بپذیرید و به من واگذارکنید. این مرد را به حال خود رها سازید و با او کارى نداشته باشید. به خدا سوگند! سخنى که من از وى شنیدم پى آمد کلانى به دنبال دارد. اگر عرب با دست‏دیگران (جز قریش) کار او را ساختند از دست او آسوده شده‏اید و اگر بر عرب پیروزآید-که آینده چنین مى‏نماید-پس پیروزى او پیروزى شماست و فرمان روایى اوفرمان روایى شما و عزت و آبروى او عزت و آبروى شماست. آن گاه شما به وسیله اوخوش بخت‏ترین مردم جهان خواهید گردید». بدو گفتند: «اى ابو الولید! محمد صلى الله علیه و آله‏تو را با بیان خود سحر کرده است. »گفت: «آن چه به شما گفتم نظر من است، اکنون‏هر گونه خواهید رفتار کنید»

ابوذر غفارى، جندب بن جناده، برادرى داشت‏به نام‏«انیس‏»که شاعرى توانا وهم آورد طلب بود و در مسابقات شعرى شرکت مى‏نمود و بر اقران(هم آوردان) .خود هم واره برترى داشت. ابوذر گوید: «نیرومندتر از برادرم انیس شاعرى را نیافتم، با دوازده شاعر نامى در دوران جاهلیت مسابقه داد و بر همه برترى یافت. او عازم‏مکه بود، به او گفتم: تو از سخن و سخن‏ورى سر رشته دارى، باشد از پیامبرى که درآن جا به دعوت بر خواسته خبرى برایم بیاورى. مدتى طولانى گذشت و از سفر آمدبه او گفتم: چه کردى؟گفت: مردى را در مکه دیدم که بر شیوه تو بود-ابوذر بیش ازسه سال بود که خدا را عبادت مى‏کرد و از بتان بیزارى مى‏جست-و بر این گمان بودکه خداوند او را به پیامبرى فرستاده است. ابوذر گوید: به او گفتم: مردم چه‏مى‏گویند؟گفت: مى‏گویند شاعر یا کاهن یا ساحر است. ولى من سخنان ناهنجارکاهنان را شنیده‏ام و اوزان شعرى را خوب یاد دارم، هرگز بدان نمى‏ماند، به خدا سوگند!او راست مى‏گوید و مردم درباره او دروغ مى‏گویند».از این گواهى‏ها از بزرگان و سخن دانان عرب درباره قرآن فراوان است که تاریخ‏آن را ضبط کرده و در بستر تاریخ این گواهى‏ها زنده بوده و براى همیشه جاویدان‏خواهد ماند. 

 

منبع : www.andisheqom.com

ســــمانه حســــن

امام صادق علیه السلام در این زمینه می‏فرماید: «سنت الهی بر آن جاری است که هرگزحق با باطل اشتباه نگردد و هیچ حقی به صورت باطل جلوه ننماید و هیچ باطلی‏به صورت حق نمود نکند».یعنی حق خود جلوه‏گر است و جای شبهه نمی‏گذارد.آن گاه فرمود: «و لو لم یجعل هذا هکذا ما عرف حق من باطل‏».یعنی اگر چنین نبودکه هم واره حق خودنما باشد و از باطل خود را جدا سازد، هرگز راهی برای شناخت‏حق از باطل وجود نداشت.بدین معنا که شناخت‏حق و جدا ساختن آن از باطل‏یک امر فطری و بدیهی است و گرنه معیاری برای جدایی حق از باطل وجودنداشت.این یک اصل است که پایه‏های تمامی شناخت‏ها بر آن استوار است، از جمله، شرایع و پیام‏های آسمانی که بر دست پیامبران عرضه می‏شود، حقایق‏آشکاری است که فطرت پاک، آن را پذیرا می‏باشد.در قرآن آن جا که از«تحدی‏»و«اعجاز»سخن به میان می‏آید، با جمله و ان کنتم‏فی ریب مما نزلنا علی عبدنا فاتوا بسورة من مثله آغاز می‏شود.هم چنین آیات دیگر که حالت‏شک و تردید یا به عبارت روشن‏تر حالت تشکیک مشرکان و منافقان ومقابله کنندگان با قرآن و اسلام را در نظر می‏گیرد.

ام یقولون تقوله بل لا یؤمنون.فلیاتوا بحدیث مثله ان کانوا صادقین.ام یقولون‏افتراه قل فاتوا بعشر سور مثله. ام یقولون افتراه قل فاتوا بسورة مثله. لذا مخاطبین به این گونه هم آوردی خواهی(تحدی)، تنها کسانی‏اند که گفته‏اند:و اذا تتلی علیهم آیاتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا ان هذا الا اساطیر الاولین.فقال ان هذا الا سحر یؤثر.و لقد نعلم انهم یقولون انما یعلمه بشر قالوا ما انزل الله‏علی بشر من شی‏ء. این گونه سخنان بی‏رویه هرگز از کسانی که به راستی، ایمان آوردند و از همان‏آغاز دعوت آن را پذیرفتند، صادر نگشته و هرگز این گونه تحدی‏ها وهم آورد خواهی‏ها به آنان متوجه نبوده است، زیرا نیازی نبوده و اینان با فطرتی پاک‏و سرشتی ناآلوده به سراغ دعوت حق آمدند و آن را یافته و پذیرفتند.اساسا کسانی‏از پیامبر اسلام و دیگر پیامبران درخواست معجزه می‏کردند که خواهان ایجاد شبهه‏و حالت تردید در درون مردم بوده‏اند.

و قال الذین لا یرجون لقاءنا ائت‏بقرآن غیر هذا او بدله.و قالوا لن نؤمن لک حتی‏تفجر لنا من الارض ینبوعا.او تکون لک جنة من نخیل و عنب فتفجر الانهار خلالها تفجیرا.اوتسقط السماء کما عمت علینا کسفا او تاتی بالله و الملائکة قبیلا.او یکون لک بیت من‏زخرف او ترقی فی السماء و لن نؤمن لرقیک حتی تنزل علینا کتابا نقرؤه.قل سبحان ربی هل‏کنت الا بشرا رسولا». حضرت موسی علیه السلام با آن که عصا و ید بیضاء هم راه داشت، آن را موقعی ارائه دادکه با انکار فرعونیان و مقابله قبطیان قرار گرفت و از او برای اثبات نبوت خویش‏دلیل و نشانه خواستند.خداوند به موسی و هارون دستور می‏دهد: فاتیا فرعون فقولا انا رسول رب العالمین، نزد فرعون رفته به او بگویید: ما پیامبران پروردگارجهانیانیم‏».فرعون به آنان گفت: «و ما رب العالمین، پروردگار جهانیان چیست؟».موسی گفت: «رب السماوات و الارض و ما بینهما ان کنتم موقنین، پروردگار آسمان‏ها وزمین و آن چه در میان آن دو می‏باشد.اگر دارای باور درونی باشید».یعنی اگر به‏درون خود بنگری، شاهد صدق این مدعا را در خود می‏یابی. فرعون از روی تمسخر به اطرافیان خود روی کرده گفت: «الا تستمعون، آیانمی‏شنوید»که موسی چه مطالب ناباوری را مطرح می‏سازد؟موسی روی به آنان‏کرده و گفت: «ربکم و رب آبائکم الاولین، پروردگار شما و پدران پیشین شما»نه مانندفرعون که دعوی ربوبیت را تنها در این برهه زمانی دارد.آن گاه فرعون با خشم و تمسخر گفت: «ان رسولکم الذی ارسل الیکم لمجنون، پیامبری که به سوی شما فرستاده شده دیوانه‏ای بیش نیست‏».موسی گفت:«خدایی را که من می‏خوانم پروردگار شرق و غرب و آن چه در آن میانه است‏»کنایه‏از آن که ادعای ربوبیت تو صرفا به جهت‏سلطه بر ملک مصر و رود نیل است و بسی‏محدود و هرگز با گستره خدایی پروردگار جهان قابل قیاس نیست و هرگز سلطه‏محدود با سلطه نامحدود قابل قیاس نیست‏«قال رب المشرق و المغرب و ما بینهما ان‏کنتم تعقلون‏».لذا به اندیشیدن دستور می‏دهد.این پاسخ در مقابل نسبت دیوانگی‏است که فرعون به موسی داده است. باز هم فرعون در خشم رفت و قاطعانه بدون هیچ دلیل قانع کننده‏ای گفت: «لئن‏اتخذت الها غیری لاجعلنک من المسجونین، اگر جز من، خدایی برگزینی تو را از (جمله) زندانیان خواهم ساخت‏».موسی با ملایمت گفت: «اولو جئتک بشی‏ء مبین، گر چه‏برای تو دلیل آشکاری (بر صحت دعوی خویش) بیاورم؟!».فرعون گفت: «فات به‏ان کنت من الصادقین، بیاور اگر راست می‏گویی‏».آن گاه حضرت موسی، عصا و یدبیضاء را ارائه داد«فالقی عصاه فاذا هی ثعبان مبین.و نزع یده فاذا هی بیضاء للناظرین‏».با افکندن عصا و تبدیل آن به ماری عظیم الجثه و هول‏ناک و بیرون آوردن دست ازآستین و درخشیدن آن با نور سفیدی خیره کننده، معجزه خود را ارائه داد که در این هنگام فرعون از وحشت آن را سحر خوانده در صدد مقابله بر آمد.در سوره ابراهیم به طور عموم تقاضای معجزه را از جانب کسانی یاد آور شده که‏حالت انکار داشته‏اند، همان گونه که درباره پیامبر اسلام یاد آور شدیم. حضرت ‏موسی علیه السلام آن جا که با قوم خود و نافرمانی‏هایی که می‏کردند روبرو شد به آنان یاد آورمی‏شود:الم یاتکم نبؤ الذین من قبلکم قوم نوح و عاد و ثمود و الذین من بعدهم، لا یعلمهم الاالله.جاءتهم رسلهم بالبینات فردوا ایدیهم فی افواههم و قالوا انا کفرنا بما ارسلتم به، و انالفی شک مما تدعوننا الیه مریب.قالت رسلهم‏ا فی الله شک فاطر السماوات و الارض‏یدعوکم لیغفر لکم من ذنوبکم و یؤخرکم الی اجل مسمی.قالوا ان انتم الا بشر مثلنا تریدون‏ان تصدونا عما کان یعبد آباءنا فاتونا بسلطان مبین.قالت لهم رسلهم ان نحن الا بشر مثلکم ولکن الله یمن علی من یشاء من عباده و ما کان لنا ان ناتیکم بسلطان الا باذن الله، و علی الله‏فلیتوکل المؤمنون.و ما لنا ان لا نتوکل علی الله و قد هدانا سبلنا...، آیا سرگذشت‏پیشینیان را نشنیده‏اید که پیامبرانشان با دلایلی روشن آمدند، ولی آنان از روی‏تمسخر خنده‏وار دست‏بر دهان نهاده و گفتند: ما به آن چه آورده‏اید باور نداریم ودر شک و تردید می‏باشیم.پیامبران به آنان گفتند: مگر درباره صانع متعال جاری‏شکی وجود دارد؟او شما را می‏خواند تا مورد مهر خود قرار دهد و فرصتی است‏که در اختیار شما قرار داده است.گفتند: شما همانند ما بشر هستید و می‏خواهید مارا از آن چه پدرانمان می‏پرستیدند باز دارید، پس دلیل قوی و روشن ارائه دهید که‏پیامبرید.پیامبران به ایشان گفتند آری ما بشری بیش نیستیم و از خود مایه‏ای‏نداریم.خدای بر ما منت نهاده و اگر او بخواهد هر آینه معجزه‏ای که نشان‏گر صحت‏گفتار ما باشد، ارائه خواهیم داد و به خدا پناه می‏بریم که راه را به ما نشان‏داده است‏».شواهد بر این واقعیت‏بسیار است که ارائه معجزه هنگامی بوده که انبیا علیهم السلام با شبهات منکرین و تشکیک معاندین رو به رو می‏شدند که برای رفع شبهه و دفع‏تشکیک، ارائه معجزه ضرورت می‏یافت و گرنه در رویارویی با پاک اندیشان روشن‏ضمیر، نیازی به معجزه نبوده بلکه همان ارائه حق، بزرگ‏ترین شاهد صدق آنان‏محسوب می‏گردید.از این‏رو معجزه هم چون شمشیر برای شکستن سدهای ایجاد شده در سر راه ‏پیش رفت دعوت حق به کار رفته است.شمشیر برای زدودن موانع خارجی است که‏دشمن از روی عجز و نداشتن منطق صحیح به وجود می‏آورد و در صدد ایجادمحاصره یا ریشه کن کردن بنیاد حق بر می‏آید و معجزه برای درهم فرو ریختن تمامی‏شبهاتی بوده که دشمنان - به گمان خود - از آن حصاری به وجود آورده بودند.پس کاربرد معجزه و شمشیر اساسا برای ارائه دعوت و اثبات حقانیت آن نبوده، بلکه در رتبه دوم و هنگام برخورد با موانع از آن‏ها استفاده شده است.لذا هر دو، وسیله دفاعی به شمار می‏روند نه وسیله تبلیغی محض. 


منبع : www.andisheqom.com

ســــمانه حســــن

بدون شک معجزه برای پیامبران - به ویژه اولو العزم- یک وسیله اثباتی به شمارمی‏رود تا سند نبوت و شاهد صدق دعوت آنان قرار گیرد و گواه آن باشد تا که ازجهان غیب پیام آورده‏اند.لذا معجزه‏ای که به دست آنان انجام می‏گیرد باید نشانه‏ای‏از«ما ورای الطبیعه‏»باشد، یعنی کاری انجام گیرد که طبیعت این جهان از عهده‏انجام آن عاجز باشد، به همین جهت آن را«خارق العادة‏» توصیف می‏کنند، یعنی‏بیرون از شعاع تاثیرات طبیعی مالوف(عوامل طبیعی شناخته شده و معروف)قرارگرفته است.

اکنون این سؤال پیش می‏آید که معجزه یک ضرورت تبلیغی است‏یا ضرورت‏دفاعی؟یعنی پیامبران دعوت خود را از همان روز نخست‏با معجزه آغاز می‏کنند، یا موقعی که با شبهه‏های منکرین رو به رو می‏شوند معجزه ارائه می‏دهند؟سیره‏پیامبران و صراحت قرآن بر امر دوم دلالت دارد.اساسا هیچ پیامبری از همان آغاز، دعوت خود را با معجزه هم راه ننمود، ولی هنگامی که با منکران رو به رو گردید ودرخواست معجزه نمودند - یا بدون در خواست و صرفا برای دفع شبهات آنان‏معجزه آورده است.دعوت انبیا عین صراحت‏حق است که با فطرت اصیل انسان‏دم ساز و با عقل سلیم هم آهنگ می‏باشد.چیزی را می‏گویند که فطرت و عقل‏بشری بی‏درنگ و آزادانه آن را می‏پذیرد. و بالحق انزلناه و بالحق نزل، ما قرآن را که عین حقیقت است فرو فرستادیم (یعنی حقیقتی آشکار و انکار ناپذیر) و همین گونه‏فرود آمد». له دعوة الحق، خدا را دعوتی است‏حق و روشن‏». فتوکل علی الله انک‏علی الحق المبین، بر خدای خود تکیه کن.راهی که می‏روی حق و آشکار است‏».
ذلک الکتاب لا ریب فیه، این کتاب جای تردیدی در آن نیست‏»، یعنی آن اندازه‏شواهد صدق، آن را فرا گرفته که راه تشکیک و تردید در آن را بسته است. لقد جاءت‏رسل ربنا بالحق، پیامبران همگی حق آور بودند». یا ایها الناس قد جاءکم الحق من‏ربکم ، ای مردم!آن چه را که برای شما آمده صرفا حقیقت آشکاری است‏». الله‏الذی انزل الکتاب بالحق و المیزان، خداوندی که کتاب و شریعت را حقیقتی آشکار ومعیار سنجش حق از باطل قرار داد». 
از این‏رو در جای جای قرآن تصریح شده که صاحب نظران اندیش‏مند، بی‏درنگ‏دعوت حق را می‏پذیرند و به ندای حقیقت لبیک می‏گویند.تنها کسانی که حق راخوش آیند ندارند یا با مصالح موهوم خویش سازگار نمی‏بینند، آن را نمی‏پذیرند، گر چه در دل به حق بودن آن اذعان و اعتراف دارند. و یری الذین اوتوا العلم الذی‏انزل الیک من ربک هو الحق و یهدی الی صراط العزیز الحمید، دانش مندان اندیش‏مندبه خوبی در می‏یابند آن چه بر تو نازل گشته، صرف حقیقت است و به سوی راه حق‏تعالی که عزیز و حمید است هدایت می‏کند».مقصود از عزیز، یگانه قدرت قاهره‏حاکم بر جهان هستی است و حمید به معنای ستوده و پسندیده است. و لیعلم الذین‏اوتوا العلم انه الحق من ربک فیؤمنوا به فتخبت له قلوبهم، تا دانش وران بدانند که‏شریعت الهی محض حق است و آن را باور دارند و دل‏های شان در برابر آن خاشع وحالت نرمش پیدا کند». درباره فرهیختگان از ترسایان نجران در پیش‏گاه قرآن، با ستایش از آنان، چنین‏گوید: و اذا سمعوا ما انزل الی الرسول تری اعینهم تفیض من الدمع مما عرفوا من الحق،همین که بشنوند آن چه را که بر پیامبر نازل گشته، می‏بینی دیدگانشان (از شدت‏شوق و وجد درونی) لبریز از اشک گردد، زیرا حق را دریافته‏اند». آری، کسانی که حق ستیزند در برابر آن ایستادگی می‏کنند: لقد جئناکم بالحق ولکن اکثرکم للحق کارهون ، ما آن چه که آوردیم حقیقت آشکاری است، ولی بیش‏ترشما حق را خوش ندارید». و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلما و علوا ، گر چه (بازبان) آن را انکار نموده، ولی در دل آن را شناخته، باور داشته‏اند و این انکار ناشی ازحالت ظلم و استکبار آنان است‏».لذا طبق منطق قرآن، هم واره حق آشکار است وباطل خود نما و برای پذیرفتن حق دلیلی جز فطرت و حجتی جز خرد حاجتی‏نیست.برای حق جویان و حقیقت پویان دلیلی روشن‏تر از بیان خود حق نمی‏باشدو به حجت و برهان نیاز ندارد، زیرا حق، خود آشکار است و فطرت پاک آن را پذیرااست.

 

 


ســــمانه حســــن